سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ بندگان نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، کسی است که امانتدار است و در گفتارش راستگوست ومراقب نمازهای خود و واجباتی است که خداوند، بر او واجب داشته است . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :54
بازدید دیروز :0
کل بازدید :20799
تعداد کل یاداشته ها : 72
103/9/6
12:0 ع

یا اخر یا احسن الخالقین


بر محمد (ص)و عاشقانش سلام
دوستان من برای این که تعریفی  قابل قبول  ونزدیک    به علمی از  اخلاق داشته باشم از المیزان بهره میگیرم  (جلد یک ) حضرت


علامه طباطبایی یک بحث مبسوطی را دارند راجب اخلاق و اینجوری تعریف میفرمایند که اون علم و موضوعی  که راجب ملکات


انسان صحبت میکنه و به انواع و اقسام قوه هایی که یک انسان داره  به اون میپردازه و میگه که  فضیلت ها    رضیلتها و  بد و خوب


کدامند و  انسان چه جوری شخصیتش شکل میگیره و در کل  خیلی خلاصه به این  موضوعات  مطرح شده در کتاب می گویند


علم اخلاق . البته  توی سوره های مختلف قران اشارات مستقیم و غیر مستقیم  به اخلاق بلند رسول مکرم اسلام شده  برای مثال


سوره ی قلم صحبت از خلق عظیم حضرت رسول شده یعنی خلق با عظمت ایشون یا سوره های دیگه ای که به نحوی از دغدغه


های ایشون میشه فهمید که چه اخلاق پاک و بزرگ و بلندی داشتند  خود حضرت هم که گفتند من مبعوث شدم که مکارم اخلاق


رو به تمام و کمال برسونم  با این وصف حضرت علامه بحثشون رو ادامه میدهند (مکارم اخلاق) میرسند به قوایی که گفتیم توی 


انسان وجود دارند . دوستان این قوا سه قسم اند  : قوای شهویه  یعنی  قوایی که انسان به انها اشتها دارد  و اگر نباشه میمیرد  مثل


غذا خوردن و تمام چیزهایی که به انها اشتها داریم  . دیگری قوای غضبیه  که دفاع میکند از دشمن و حفظ  میکند جان رو و در


نهایت قوه ی فکریه و نطقیه که مربوط به فکر و اندیشه ی انسانهاست . حالا دوستان توجه داشته باشید  که توی  یک چینش جالب


و قشنگ علامه  افراط و تفریط رو در هر یک از اینها مطرح میکند. مثلا  توی شهوت اینچنین بیان شده  ادمی که افراط کند در


شهوت دچار حرص و ولع شده که  پسندیده نیست و کسی هم که در شهوت دچار تفریط شود  مینامندش خمود و بی میل و این


خوب نیست در این جا حد وسطی هست که به ان میگویند عفت و این عفت تعریف اخلاق است  که در قوه ی شهوت انسان 


تعریف شد . در بحث غضب هم به همین صورت  است که افراط  ان  تحور و بی باکیست و از طرفی تفریط در غضب را بزدل و


ترسو مینامند  و این میان حد تعادلی هست به نام شجاعت و ایشون در مورد قوای فکریه هم اینجور بیان میکنند که  کسانی که ذهن


پرت و ول دارند و راجب هر چیزی فکر می کنند و دست خودشان نیست که در ردیف افراط فکر است و فکر کنم  به این هم


میگویند جوربزه و از طرفی  برعکس این حالت ابلهی و کودن  بودن است که یک حد مناسب و تعادلی در این وسط میماند به نام


حکمت و در نهایت میفرمایند اگر این سه مورد حکمت شجاعت و عفت  خوب تحقق پیدا کند  یک معجونی  را میسازد از محصولی


از همه ی اینها که همان عدالت است و اعتدال از همین  به وجود می اید که باز این خود افراط و تفریط دارد  . ممکن است طرف


ظالم شود و ممکن است  ظلم کش   حالا چرا نگفتم مظلوم  چون ممکن است خیلی ها مظلوم باشند ولی خود مقصر نباشند  پس


می نویسم ظلم پذیر که میدانید  صفت خوبی نیست و در ادامه علامه خیلی راجب به این نوشته اند که کاری نداریم  ولی نکته ی


جالب که میگویند  راه های مختلفی وجود دارد برای رسیدن به این اخلاق پسندیده و انسان به یک تعادلی برسه و حتی مکتب های


 مختلفی هم راجب به این موضوع هست  یک مکتب حکما و انسانهای دانا که در هر ملیت و قومیتی  هم هستند  اونها  بخاطر اینکه


  یک صفت ناپسند در مردم نباشد میگویند  باید اخلاق را به دست اورد . یکسری هم پیامبران گذشته اند  غیر از پیامبر ما  یعنی


اخلاقی که پیامبران گذشته میگفتند و البته سطح  عالی از اخلاق هم هست  در واقع باز کسب فضایل انسانیه  و رسیدن به


سعادتمندیست . اما میگویند  یک اخلاقی را قران و رسول مکرم اسلام معرفی میکنه که از دو مورد قبلی بالاتر است و در اون اصلا


صحبت از رضیلت ها و جبر نیست  صحبت از رضای خداست و این اخلاق  رو معرفی میکنند و  میگویند جاش توی قران به این


شکل به ان پرداخته شده و مورد برسی قرار گرفته است و راه  رسیدن به چنین اخلاقی هم  محبت است  . در اون دو مورد قبلی ادم


باید تمرین کند  تا یک صفتی رو در خود ایجاد کند ولی در اینجا  با محبت  ادم خوش اخلاق میشه  مثلا من اگه دیگران را دوست


داشته باشم  ظلم هم نمیکنم . محبت و حب میشه یک نقطه ی ثقلی که ایجاد این اخلاق رو میکنه  حالا این شد  یک تعریف


اجمالی از موضوع اخلاق و در اون ما با پیامبری سرو کار داریم  که خیلی دوست داشتنی هستند و باید ببینیم این گل ما و محبوب


ما که خیلی هم دوستش داریم   وبخاطر دوست داشتن او خودمون رو میخاهیم شبیه او کنیم چه خصوصیات و چه شرایطی داره


؟ولی دوستان ایا  بهتر نیست قبل از این که به خصایص رسول مکرم اسلام (ص) بپردازیم  به خصایص مردم عربستان و خلق و خو


و شرایطشون و ویزگیهای  اونها اشاره کنیم  تا بهتر بفهمیم رسول ما و پیغمبر بزرگ ما در اون سرزمین توانستند در مردم تغیراتی


بنیادین و اساسی ایجاد کنند و اونها رو از  حذیذی به اوج برسانند  . برای این که  موضوع  مردم شناسی اون زمان بهتر  درک بشود


 باید یک تصویر سازی  کرد پس میخواهیم از جو زمین خارج شویم  عکس برداری کنیم  بیاییم روی زمین بعد عربستان رو پیدا


کنیم بریم شهر مکه و پایینتر تا بشود این موضوع رو بهتر توضیح داد فقط  قبلش لازمه که توضیح بدهم عصری که با اون سر و کار


داریم عصر جاهلیت است . جهل رو ما  معمولا در مقابل علم میگذاریم اما ظاهرا اینطور است که توی قران و زیارات  بخوصوص


زیارت اربعین  که چند روز پیش  خوانده شده  بحث جاهلیت که مطرح میشود  جهل در مقابل ساحت عقل قرار میگیرد . عقل و


جهل که جای مفصل توضیح دادن ان  در این پست نیست . پس اینجا دوره دوره ی جاهلیت است  جایی که عقل خیلی جایگاهی


ندارد تا بتوان  با روش اخلاقی ادیان دیگر   به یک تعادلی رسید  . در این میان یک عقلی متولد میشود  یعنی رسول به عنوان عقل


ظاهری  در بستر جامعه که خیلی موضوع مهمی است  و برای این که این تولد رو توضیح بدهیم باز  برمیگردیم  به تصویر سازی


خودمون .  از بیرون جو زمین میخواهیم کره ی زمین رو نگاه کنیم  میبینیم که یک کره ایست که بیشترش رو چی گرفته ؟آب فرا


گرفته و یک قسمتهاییش خشکیه . ما الان تو کجا کار داریم ؟تو خشکی . قطعا انواع خشکی هم داریم  مثلا جاهای سبز هست


جاهای بیابانی هست . کجا سروکار داریم ؟ توی بیابان . وقتی صحبت از بیابان و خشکی میشه  یعنی یکی از دغدغه های اصلی تو


اونجا پیدا کردن ابه  یک منطقه گرم  پیدا کردن اب و محدودیت و دعوا و تو سر و کله ی هم زدن . دقیق تر میشیم . پوشش گیاهی


اونجا میبینیم ؟ چی هست ؟  شاید مثلا خار و نخل و خرما . خوب چه خصوصیاتی دارند این میوه ها ؟ این میوه کاملا پر انرزی و


یک غذای کاملی است و خیلی شیرین . دیگه چی میبینید دوستان ؟ عربستانه و شترش . شتر مظهر چیه ؟ صبر و تحمل و کینه ی


شتری هم شنیدیم . این زیست بوم با  این شرایط یک جورایی گویای ادمهایی هم که توش زندگی میکنند  هست . اما عجله


نمیکنیم . پایینتر و نزدیکتر . یک دفعه اولین چیزی که ذهن ما رو به خودش مشغول میکنه  همون مکعب حدودا چهارده متری کعبه


است . خوب از کعبه چی میشه فهمید ؟ و این شهر چه شهریه ؟ یک شهر زیارتی  مذهبی و البته تاریخی و حتی اونجا به بیت عتیق


هم معروفه  یعنی سابقه داره و داستانها در پس تشکیلش هست و بنایی که داشته این شهر یک بنای توحیدی بوده از اول  . اما دقیق


تر که میشیم میبینیم که کلی بت و شرک  به این شهر اویختست و شهر مذهبی ما یک شهر الوده است و حتی مذهبش هم خیلی 


جالب نیست  . در این شهر یا خرافه ها فراوانه و به جهت فکری هم وقتی اون مشکلات به مردم هجوم میاره ناامیدی جبر و


سرنوشت به معنای بدش  بر این شهر حاکمه  و یا این که برعکسش  ول و ازادی کامل . پس شد یا جبر و یا ازادی کامل  رو


دارید میبینید در این شهر. و علت اختلافات مذهبی که هست همینهاست  . خوب نزدیکتر میشیم  میخاهیم گوش کنیم ببینیم چه


جوری صحبت میکنند و زبان عربی هم بلد نیستیم  چه خصوصیتی برای شما جلب توجه میکنه در زبان اینها ؟بعضی از حروفی که


وجود داره از ته گلو گفته میشه مثل غین و ح و اینها نشون میده که این زبان مثلا مثل زبان چینی نیست که با یک موج ریز ادا بشه


و به اصطلاح میگن زبان عربی فصاحت داره  یعنی حروف کامل ادا میشه  پس ما با یک شهر فصیح طرفیم . نزدیکتر میشیم چه کاره


اند اینها ؟ بیشتر تاجرند و دو موقع از سال میرند تجارت میکنند . تاجر جماعت چه روحیه ای دارن و مظهر چی هستند ؟ مظهر


پول دوستی یا زرنگی  البته من نمیگم تاجر ها بدند ها ولی زرنگ رو هستند و اهل محافظه کاری شدیدیند مثلا حواسشون جم


هست و هر جایی نمیرند و هر  کار نمیکنند و این به این خاطره که سرمایشون اسیب  نبینه . خوب محافظه کاری که بد نیست ولی


بدش خیلی بده  یعنی اگه شکل بدی پیدا کنه تو اقتصاد  بهش چی میگن ؟ مسخ شده ی محافظه کار  یک چیزیست به نام ربا .


چرا ربا ؟ چون فکر میکنند ربا مطمئن تره و پولشون حتما بر میگرده . حالا تاجر درست برعکس این روحیه یک روحیه ی دیگری


هم داره . مظهره ریسکه  یعنی درست برعکس ربا  یعنی اگه ریسک نکنه خطر نکنه پولی رو پولش  نمیاد . دیگه چه کسی رو مظهر


ریسک داریم  که ریسک رو با اون میشناسند  و خیلی صفت بدی هم هست ؟  غمار  و غمار باز  که میدونید توی غمار مظهره


ریسکه ولی  توی همین غمار همه ی رضیلت های اخلاقی رو  پیدا میشه کرد و باعث همه ی اونها میشه . خوب این هم از


شغلشون . انواع تجارت هایی هم که داشتند اینجوری بود  مثلا یک مشت سنگ  برمیداشتند و میگفتند  هرچقدر برداشتی این


گوسفند رو همین قدر فروختم  یا مثلا پارچه میکشید  مثل این تخم مرغ شانسیا  دست رو هر جا گذاشتی اون به این قیمت و از


نوع ملامسه ای بود یا شتری که هنوز در شکم مادرشه میفروختند و از این خنده دارتر شتر که هنوز حتی مادرش باردار هم نشده


بود و در نتفه ی پدر بود میفروختند و این حکایت از ریسک داره و به نوعی طمع کاری شدید داشتند . خوب نزدیکتر میشیم


اسامیشون  . یکی از اسم های مهمی که توشون هست عبد الله و این نشان دهنده ی پیشینه ی توحیدیشونه  که از حضرت ابراهیم


یادگار داشتند ولی مثلا عبد عزرا  و عبد منات  و تمام اسمهای شرک الود هم داریم . میریم وارد کوچه ها میشیم   یکی از چیزایی


که متوجه میشیم  سیستم قبیله ای  طایفه ای  محله ای و ریش سفیدی حاکمه  البته قبیله خوبه  کمک به هم خوبه ولی یک


خصوصیتی که ممکنه افتش بشه تعصبه که خیلی  بد و منفوره  . میریم نزدیکتر توی خانواده ها  . عرب مظهره  عشق و عاشقی توی


اون بیابون های حس انگیزه و این عشق خیلی خوب خودشو نشون میده   اما از طرفی خشونت  هم هست که طرف یا به


معشوغش میرسه یا نمیرسه  اگه برسه به معشوق که عاقبت عشق رو همه میدونید ولی اگه نرسه  تبدیل به رقیب و کینه  و شراب


میشه . خیلی از اهل مکه مست بودند و زندگیشون تو مستی میگذشت و دهان هاشون بوی خمر میداد  حتی پیامبر خیلی از اینها رو


هدایت کرد و در واقع با این ادم ها سر و کار داشت و اسلام تو مراحل مختلف این  رویه بد رو از سرشون انداخت . این هم اوضاع


خانواده بود که توش انواع تهمت ها و رضالت ها و خیانتها بود. و بد اخلاقی تو در تو و لایه در لایه  در همچین جامعه ای وجود


داشت . اینجاست که میفهمیم وقتی رسول خدا (ص) طلوع میکنند چه اتفاقی افتاده  . دوستان  شاید از خودتون بپرسید پیغمبر


بزرگوار ما در واقع وقتی که در چنین سرزمینی با چنین مردمانی  با این ویزگی ها و خصلتها  روبرو شدند چگونه اون حد اعتدال یا


به عبارتی عدالت رو در این سرزمین پیاده کردند ؟ من برای این که این موضوع رو توضیح بدم یک جوری  شروع میکنم که در


خاطر همه ی شما بمونه  . حضرت رسول  مکرم اسلام رو تشبیه به خورشید میکنم  بعد یک بررسی روی همین خورشیدی که


داریم و میشناسیم . رسول خدا در واقع  مردم رو به یک تعادلی دعوت کرد  با رسالتش مردم رو به یک بالندگی رسوند و نزدیکتر


کرد و راهش رو باز کرد تا قیام قیامت واسه ی همه ی انسانها . این کا رها رو چه جوری انجام داد و میده  اینطور نیست که کار


رسول خدا تمام شده باشه  همچنان داره هدایت میکنه این وجود بزرگ و با عظمت . دوستان یک خورشید چی دا ره ؟ طبیعتا نور


و روشنایی  و اول چیزی که در مورد خورشید  مطرح میشه روشن و خاموش بودنشه . تصور کنید  هر فضایی از نور  تهی شد 


چشم چشم رو نمیبینه و اصلا چون نور نیست  اجسام دیده نمیشه و ما چیزی به نام تاریکی نداریم  و هر جایی از نور خبری نباشه


میشه تاریک  درست مثل سرما و گرما  که ما چیزی به نام سرما نداریم و هر جا از گرماخبری نباشد  اون محیط سرد نامیده میشه


و پیامبر ما  هم گرما  و هم نور  بودند  برای امت . شما در روشنی است که فرق بین اجسام رو میبینید وگرنه ممکنه دیوار رو با


صندلی اشتباه بگیرید  پله رو نبینید و اون رو با سطح صاف اشتباه بگیرید  پس روشن کردن . تفاوت و تمایل ها رو معلوم میکنه .


وجود مقدس رسول اسلام با بعثتشون و ورودشون به اون جامعه خودش مثل خورشید عمل کرد و در فضایی که مردم تو تاریکی و


نکبت دارند زندگی میکنند  و حتی کسی نمیفهمید  و ممکن بود رنج بکشند  منتها متوجه نبودند که این زندگی چیه  وقتی رسول


خدا امد همه فهمیدند که چکار داشتند میکردند چی بوده زندگی و ادم  بودنشون یعنی چی و اونها در چه سطحی قرار داشتند و این


بود که شما میبینید واکنش تندی نشون میدهند  همه جیغ میزنند . شما یک لامپی رو روشن کن  همه جیغ میزنند چرا  چون ممکنه


یکی تو حالت بدی نشسته  یکی یکجور دیگس  و دیدن برای همه خوشایند نیست و وقتی مثلا بقلدستیشو میبینه تازه میفهمه چقدر


زشت بوده . پس سر و صدا ها بلند شد چرا  چون اقتضای روشنی یک همچین اعتراضی رو هم داره . رسول مکرم اسلام وقتی


امدند اول اتفاقی که افتاد دین معلوم شد  یعنی این که من دروغ بگم یا نگم چه فرقی داره  معلوم شد خیلی فرق داره ببین  دسته


گل رو (حضرت رسول)همه تازه دیدند که راستگویی چقدر خوبه  امین بودن چقدر خوبه صداقت چقدر خوبه  تمام صفت های


اخلاقی رو دیدند در رفتار رسول و تفاوت ها و فرق ها رو فهمیدند  . این کار رو تو قران بهش میگند بیان   بیان در واقع بین


چیزها رو معلوم میکنه پس حیثیت خورشیدی رسول خدا از این حیث که روشن و خاموشه  ایجاد بیان کرد . خوب قطعا توی بیان


مثل ابی است که جاری میشه توی یک سرزمین  و در این شرایط هم علف هرز شروع میکنه به رشد کردن و هم خوبها . به عبارتی


هم خوبا خوبتر میشند  و هم بدا بدتر . چون بدا با اون خصوصیت انگلی که دارند استفاده میبرند از همون فضای خوب و به


عبارتی سوئ استفاده میکنند  بخاطر همین میبینیم که خیلی بد شدند انگار مردم در این انقلابی که رسول خدا کرد و خیلی ها هم


خیلی خوب شدند به خاطر این صفتها . خورشید یک چیز دیگری هم داره دوستان  و اون هم گرماست  . پس خورشید گرما میده


گرما با یک میوه چه میکنه ؟ میوه ی کال رو به میوه ی رسیده و به اصطلاح پخته تبدیل میکنه . میدونید پخته و خام در مورد انسان


مثالش چیه  . یک بچه ی شش ساله رو در نظر بگیرید  اگه بهش بگیم  پسر گلم اگه کارتو درست انجام بدی  برایت زن میگیرم  .


این کودک میفهمه اصلا شما چی میگید  ؟ نه  . چون نرسیده  و براش چیز دیگه ای جذابه  . شما خیلی حرفا رو نمیتونی به خیلی


ها بزنید چون نرسیدند  . وجود مقدس رسول مکرم اسلام وقتی امدند ادما بزرگ شدند  بالغ شدند  و خیلی حرفا رو میشد بهشون


زد  و این رو بهش میگیم حکمت  وکاری که حکمت رسول انجام داد . فرمول هایی که توی زندگی داد کلماتی که گفت هر دونش


دنیایی از حکمت بود که علم و تجربه هم باهاش هم تراز نبود  خیلی وزنش بیشتر از  علم و تجربه بود.  نکات و کلماتی که


میتونیم از نهج الفصاحه  و جاهای دیگه میتونیم پیدا کنیم چه جوری ادم رو پخته میکنه  درست مثل مایه ماست  که شیر رو تماما


ماست میکنه  . اینجوری رسول خدا ادما رو به بلوغ رسوند . خورشید یک چیز دیگری هم داره  اون هم طلوع و. غروبشه  یعنی


یک طلوع داره و یک غروب و این وسط . روز و شب میسازه  . اجل میسازه  و زمان رو از حالت فله ای  قابل اندازه گیری میکنه


خوب وقتی اینجوری میشه  شما باید اولویت ها رو بشناسید و بدونید چی مهمه  کدوم کار رو انجام بدیم  اینه که رسول مکرم اسلام


 تکلیف ادما رو مشخص میکردند که  کار های مهمشون چی باشه . مثلا کسی میگفت  ببین من میدونم و چیزایی که تو میگی رو


بلدم ولی چون تو میگی به دلم میشینه شما بگو که به دلم بشینه  و این کار هم موعظه است البته موعظه ی حسنه خیلی بسته به پیوند


عاطفیه که باید به اون گوینده وجود داشته باشه . لذا ممکنه گوینده شما رو نصیحت کنه ولی چون دوسش داری به دلت میشینه و


رسول خدا خیلی دوست داشتنی بودند  . و اخرین حیثیتی که از خورشید بررسی میکنیم هست و نیسته . کیه که بتونه توی روز


روشن بگه که خورشید نیست ؟ هرکی گفت خورشید نیست باید بگه اگه مردی توی چشمای خورشید نگاه کن . پس رسول خدا


یکی از کارایی که میکرد. اثبات میکرد خیلی چیزها رو به مردم  . مثلا یک شخصی امد و گفت یا رسول الله چرا من نباید به نامحرم


نگاه بکنم  . حضرت باید چه کار بکنند  از اون چیزی که میدونه و قبول داره استفاده کنند  برای اون چیزی که قبول نداره  برسونند


به اون چیز تا اون هم قبول کنه . گفت ببینم بزرگوار شما مادر داری  خواهر داری ؟  همسر داری ؟ شخص  گفت بله  . خوب


خوبه کس دیگری همین حرف شما رو بزنه . شخص دید حضرت راست میگه  تازه دوزاریش افتاد  و این خصوصیت رو بهش


میگند جدال احسن  یعنی به بهترین نحو با کسی جدال کردن و گفت و گو کنی و اون رو به نتیجه برسونی . پس پیامبر ما


خورشیدی بود که این خورشید با بیان .حکمت. موعظه ی حسنه . و جدال احسن با این مردم گفت و گو کرد و سعی کرد که اونها


رو به راه بیاره و عده ی زیادی پذیرفتند و عده ای هم نپذیرفتند . حالا سوالی که پیش میاد اینه که اولا چرا عده ای پذیرفتند و


عده ای نپذیرفتند ؟ و دیگر اینکه رسول  مهربان و بزرگ ما با این مردم که با ایشون به صورت عنادی برخورد کردند چه طور رفتار


کردند تا تونستند اونها رو نرم کنند و هدایتشون بکنند ؟ در جواب  اشاره به یک داستانی کنیم ذیل سوره ی مدثر  که از اولین سوره


هایی که تو مکه بر پیامبر نازل شده . در این سوره ذکر شده در مورد شخصی به نام ولید بن مغیره  . این ولیدبن مغیره هم شاید ذکر


این داستان بتونه کمک کنه به جواب این موضوع . مسئله اینه که رسول خدایی به این خوبی . ادم باید چه مرگیش باشه که حرف


اون رو گوش نده و اونایی که گوش ندادند چرا اینطوری شد و علت این موضوع چی بوده  این ایه که میگه    من رو وا گذار  من


میدونم و اون کسی که تنها خواهد بود  در موردش  در تفاسیر گفتند که این همون ولید بن مغیره است این ولید از باهوش ترین


هوشمندان عرب بود و پولدار ترین  به گونه ای که گفتند مثلا  میگفته  یک سال همه ی شهر با هم پول بگذارند کعبه رو پرده


پوشی کنند  که در زمان قدیم اون پارچه خیلی گران بوده و یک سال هم من  این کار رو میکنم  یعنی اینقدر درامد بالایی داشته .


این ادم  انواع علوم رایج اون زمان رو هم بلد بود و موضوع مردم  و مشکلشون بی سوادی نبود که جاهلیت رو به اون نسبت بدیم .


 یک روز مردم دور این ولید جمع شدند و این در حالی بود  که رسول خدا تو حجر اسمائیل مینشست و قران میخوندند در کنار


کعبه . قریش دور ولید جمع شدند و پرسیدند ای ابو عبد  شمس (کنیش) این که محمد میگه شعره  اهانته  خطابس چیه  اون گفت


بگذارید من نزدیکش بشم و بعد جواب رو بدم . و انگار یک ترسی هم وجود داشت که ادما  نزدیک پیامبر بشند و  فکر میکردند


که حتما باید با هماهنگی بقیه باشه که کسی واسشون حرف درست نکنه و نگن طرف رفت مسلمان شد و یک فضای این چنینی هم


وجود داشت . ولید رفت .و به حضرت محمد (ص) گفت ای محمد از اشعاری که سروده ای برایم بخوان   حضرت فرمودند این که


من میخونم شعر نیست کلام خداست . ولید گفت  خوب همون رو بخوان  . حضرت یک بخشی از سوره ی فصلت رو خوندند و


ایات عذاب  بود . ولید  ترس بر اندامش  افتاد و موی به تنش سیخ شد و نتونست برگرده پیش رفقاش  راه رو گرفت و صاف رفت


خونه ی خودش و حتی بیرون هم نیومد از خونه  . همه گفتند چی شده چی نشده  رفتند سراغ رفیق صمیمیش که ابوجهل باشه .


گفتند این مثل اینکه از دست رفت و مسلمان شد . ابوجهل رفت در خونش و گفت ای  یارو تو ما رو سر افکنده کردی و رسوامون


کردی وایا تو به دین محمد گرویدی . ولید گفت نه  ولی از او کلامی شنیدم  که سنگینیش اونقدر دشوار بود که پوست بدنم جم شد


. جهل گفت حالا ببینم  خطابه بود دیگه  ؟ ولید گفت نه من خطابه رو میشناسم  کلامی متصل و پیوسته است و کلام محمد بند بند


بود و داشت تخصصی جواب میداد . ابوجهل  پرسید شعره دیگه ؟ ولید گفت نه تو که بهتر میدونی و من همه اقسام شعر عرب رو


شنیدم  و گفت نه کلامش  به هیچ وجه شعر نیست . خوب پس چیه  (جونت دراد). ولید گفت باید به من مهلت بدهید تا بهش فکر


کنم . فردای اون روز امدند سراغ ولید و سوال رو دوباره پرسیدند  . ولید گفت بگویید کلام محمد سحر است  چرا چون بر دل اثر


میکنه . اینجا ولید نامردی کرد  تا یک جاهایی رو خوب امد ولی اخرش رو خراب کرد  مثل یک لطیفه هست که جواب سوال


مسابقه ای بیسکوییت بود . گفت یک کوییته  دوکوییته و تا نوزده کوییت امد بعد اونجا که اومد بگه بیسکوییت  یک راهنماییش


کردند با چایی میخورندش  گفت پس قنده . و علتش هم این بود جو حاکم توی جامعه فضای سنگینی رو ایجاد میکرد که همه با


هم رودربایسی داشتند . و میگفتند نکنه به من بگند امل  به من نگن کسی که رفت مسلمان شد  . تمام این نگرانی ها باعث شده بود


ترس از هم پیش بیاد و این فضای سنگین  سحر بود نه کلام  حضرت محمد (ص) که به خاطر رودربایسی و خیلی چیزا خوب رو


نپذیرند و نپسندند و این اتفاق توی عرب افتاد در حالی که دزدانه میرفتند به  سخن پیامبر گوش میدادند ولی این روحیه رو داشتند


.خسته شدم  شما خسته نشدید؟   کی خستست  ؟ من .